سالها است که به هنگام بحث در مورد توسعه و پژوهش همواره کوشش شده است موانع سر راه پژوهش برشمرده شود. پژوهشگران نیز همواره در گفتارهای روزانه و مصاحبهها به نمونههایی از این موانع اشاره میکنند. در این مقاله استدلال میشودکه با درک چگونگی توسعه و پژوهش و برنامهریزی برای آن، به ویژه با درک تمایز میان سنجش تحقیق و توسعه و سنجش نوآوری که به خروجی توجه میکند، اصرار بر شناخت موانع، ما را از درک سازوکارهای رشد منحرف میکند، و به جای آن باید عاملهای رشد پژوهش را شناخت. این چرخش بینش بنیاد برنامهریزیها و مدیریت پژوهش کشور را دگرگون میکند. به پارهای از این دگرگونیها اشاره میشود.